فرمانده ارتش به پای پدرش افتاد؛ او التماس میکرد و ما همه گریه میکردیم
0
«علی دیگر بلند نشد. همین طور با زانو آمد و خودش را روی پای پدر انداخت و گفت: اگر مرا نبخشید از روی پایتان بلند نمیشوم. او التماس میکرد و ما همه گریه میکردیم. پدرم ناگاه تکانی خورد و علی را بلند کرد.»